خدای من

گفتم : خداي من ، دقايقي بود در زندگانيم که ھوس مي کردم سر سنگينم راکه پر از دغدغھ اي ديروز بود و ھراس فردا ،بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم ، در آن لحظات شانه ھاي تو کجا بود ؟
گفت: عزيز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي ، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه ھستي .
من ھمچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .
گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن ھمه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟
گفت : عزيزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند ،اشکھايت به من رسيد.
و من يکي يکي بر زنگارھاي روحت ر يختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان ، چرا که تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .

لحظه هاراميگذرانديم تابه خوشبختي برسيم غافل از اینکه خوشبختی در لحظه هایی بود که گذراندیم

در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

***

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

***

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

***

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

***

ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

***

روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم

زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

***

"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

آتش او را به قله ها برسانيد