افسونگر

چشم یاری داشتن از دشمنان بیهوده است
دشمنی بوده است کار دوستان تا بوده است
تا زدم لبخندی از شادی بلائی در رسید
آسمان را کینه ای با خاطر اسوده است


چشم یاری داشتن از دشمنان بیهوده است
دشمنی بوده است کار دوستان تا بوده است
تا زدم لبخندی از شادی بلائی در رسید
آسمان را کینه ای با خاطر اسوده است


ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدائی چونم
باز ای که سرگشته تر از فرهادم
دریاب که دیوانه تر از مجنونم
فریب انگیز من با وعده ای شادم کند یا نه؟
خرابم ان چنان که از باده هم تسکین نمی یابم
لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یانه ؟
صبا از من پیامی ده به ان صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقی است آزادم کند یا نه؟
من از یاد عزیزان یک نفس غافل نی ام اما
نمی دانم که بعد از من کسی یادم کند یا نه؟
رهی از نا له ام خون می چکد اما نمی دانم
که آن بیداد گر گوشی به فریادم کند یا نه؟
رهی معیری

دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدمدیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
آهنگی از زنده یاد الهه
تقدیم شما دوستان عزیز
